کد مطلب:140449 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

زبان حال شهربانو در شهادت فرزندش




جان مادر ز برم از چه جدا گشتی تو

همره باب گرامی به كجا رفتی تو



دل مجروح من از هجر چرا خستی تو

از چه ای بلبل من لب ز نوا بستی تو



بكجا رفتی و اینك ز كجا آمده ای

با فغان رفتی و خاموش چرا آه



چشم بگشا و ببین دیده گریان مرا

پنجه آور و بخراش تو پستان مرا



شیر اگر نیست مرا شیره جان میدهمت

از سرشگ مژگان آب روان می دهمت



شرحی دیگر در شهادت شاهزاده علی اصغر سلام الله علیه

ابومخنف در مقتل خود می گوید:


انه علیه السلام اقبل الی ام كلثوم و قال لها: یا اختاه اوصیك بولدی الاصغر فانه طفل صغیر و له من العمر ستة اشهر.

امام غریب در میان تمام بانوان رو به ام كلثوم خاتون نموده و فرمودند: خواهر وصیت می كنم تو را درباره پسر شیرخواره ام علی اصغر كه در مراعات حالت او سعی كنی و در حفظ او بكوشی زیرا كه او طفل صغیری است كه شش ماه از عمرش گذشته.

ام كلثوم سلام الله علیها عرضه داشت: برادر سه روز می گذرد كه این طفل آب و شیر نچشیده پس خوب است شما از این گروه برایش شربت آبی بطلبید تا از تشنگی نمیرد.

حضرت فرمودند: بیاور طفل شیرخواره را.

طفل را آورده و بدست امام علیه السلام سپردند، امام علیه السلام سوار شدند و عبای مبارك بدوش كشیده و آن طفل را در زیر آن گرفتند كه مبادا حرارت و سوزش آفتاب سبب زیادتی عطش و التهاب آن شیرخوار شود باری حضرت روی به میدان آوردند.

راوی گفت: امام علیه السلام از اول طلوع آفتاب تا آن وقت مكرر به خیمه رفتند و به میدان آمدند و در هر دفعه چیزی از برای اتمام حجت آوردند یك بار قرآن را آورده و فرمودند: ای قوم آیا این قرآن نیست كه بر جد من نازل شده یا من پسر پیغمبر شما نیستم بار دیگر عمامه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بر سر نهاده و فرمودند: ای قوم آیا این عمامه پیغمبر صلی الله علیه و آله و این زره آن سرور و این شتر سواری جدم نیست؟

می گفتند: چرا.

دفعه دیگر به میدان آمدند و اظهار حسب و نسب خود را كرده و دفعه دیگر با خواندن خطبه و نصیحت و موعظه اتمام حجت فرمودند و بار دیگر دیدند حضرت عبا بر سر كشیده و روی به معركه آوردند، با خود گفتند: خدایا این بار


پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله چه آورده، دیدند دست از عبا بیرون آورده قنداقه شیرخواره را بلند كرد آنقدر كه زیر بغلش نمودار شد كه همه لشگر دیدند حضرت با صدای بلند فرمودند: ای كوفیان و شامیان اما ترونه كیف یتلظی عطشا آیا نمی بینید این طفل از تشنگی چگونه آتش گرفته، شما را به خدا ترحم كنید فاسقوه شربة من الماء و شربتی از این آب به این طفل بچشانید.

در كتاب منبع الدموع مذكور است كه لشگر بعضی، بعضی را سرزنش و ملامت كردند و گفتند: اگر قطره ای آب به این طفل برسد چه خواهد شد كم كم در میان لشگر همهمه افتاد، عمر سعد ملعون دید نزدیك است شورش در میان لشگر افتد رو به حرمله كرد و گفت: چرا جواب حسین را نمی دهی؟

گفت: امیر جواب پدر بگویم یا پسر را كنایه از اینكه پدر را نشانه كنم یا پسر را؟

عمر گفت: مگر سفیدی گلوی طفل را نمی بینی؟

حرمله اسب خود را تاخت بر بلندی برآمده از مركب به زیر آمد و از جعبه تیری بیرون آورد به كمان نهاد.

راوی گفت: چون صدای پرش تیر بلند شد نگاه به دست امام تشنه كام كردم دیدم آن طفل مثل مرغ سركنده جان می دهد

ابومخنف می نویسد: فذبح الطفل من الاذن الی الاذن آن تیر زهرآلود از زیر این گوش تا زیر آن گوش علی اصغر را برید قابل ذكر است كه ابومخنف قاتل شاهزاده علی اصغر را قدیمة بن عامر معرفی كرده و بعد می گوید:

امام علیه السلام خون آن طفل را می گرفت و به هوا می پاشید و می فرمود: خدایا تو گواه باش كه این قوم گویا نذر كرده اند یكنفر از ذریه پیغمبر صلی الله علیه و آله را باقی نگذارند.

ثم رجع بالطفل مذبوحا و دمه یجری علی صدر الحسین علیه السلام پس حضرت با دل پر حسرت با طفل مذبوح خود برگشت با یكدست قنداقه او را گرفت و با


دست دیگر سر به پوست آویخته را نگه داشت و در حالی كه خون از گلوی آن طفل به سینه حضرت جاری بود او را به در خیمه آورد ام كلثوم را طلبید طفل را به وی داد و آن مخدره صیحه زنان و بر سر زنان علی اصغر را به خیمه آورد و در آنجا نهاد.

برخی از ارباب مقاتل فرموده اند: سن شاهزاده علی اصغر یكسال بود و در وقتی كه حضرت از اسب افتاده یا پیاده شده بودند صدای ناله طفل خود را شنیده و به هوای دیدن او آهسته آهسته آمدند و او را در بر گرفته و به زانو نشانیدند ناگاه مرد مخنثی از بنی اسد تیری انداخت و گلوی آن طفل را نشانه تیر زهرآلود ساخت كه فی الفور روح آن طفل از قفس بدن پرواز كرد، حضرت فرمودند: انا لله و انا الیه راجعون